روزهای خوب من :)
دیروز دوازدهمین سالی که با نبود مادر زندگی کردیم هم گذشت چه زود گذشت اینروزای تنهائی و چشم به دری از همه بدتر فوت یکی از دوستان هم سایتی بود اونهم اسمش مریم بود روحش شاد با اینکه شناختی ازش نداشتم اما عمیقا براش ناراحت شدم برای دو تا جوجه نازش که باید تو این سن کم از دست پر مهر مادری بی نصیب بشن امــــا با همه اینها نمیتونم از اینروزای خوبم حرف نزنم اینروزها خوبم خوشحالم می بر لب و معشوق بکامم خدا اینروزهای منو نصیب همه بکنه کاش همیشه همین روزا باشه غم نباشه اصلا ی جورائی عاشق این روزا شدم الان مازی تو بغلم نشسته و خیال خواب نداره ماهان خوابیده و مهران هم طبق معمول...
نویسنده :
فریبا
23:48